وصــــــــــل شیـــــــــــــرین
دل سبزت توی کـوچه نشـون از خزون گرفته ** تو سکوت دشت تشـنه یه جایی امون گرفــته
توبهــونه ای برای گــــریه ی غروب ســــاحل** کشتی عشقتو سـاختم کردمـش روونه ی دل
ســایبــون رو ســــر تو برگـــای سبز بهـــاره** بمیره دونه ی بارون که به عشـــق تو نبــــــاره
تو کـویرخستگی هام یه جایی اروم می گیـرم**از غم فراق و دوریت روزی صد دفعه می میـرم
رنـگ لبهات لاله گون و تو نگات عشق و جـنونه**می دونم که خیلی خونه دلت از دست زمـــونه
روی قلبت لاله کاشتی تا بگی که خیلـی خونـه**روز و شــب دلــت برای عاشـــقات داره بهـونه
عاشق زارت همیشه از خودش فراری می شه** واسه ی وصل شیرینش بیستون میزنه تیشـه
پلک هایت را خاکروب دیده ی باطن کن.دریچه های گوش ظاهرت را ببند و در حیطه ی وجود خود را رها کن.چه می بینی و چه می شنوی؟ایا جز نوری که هادی توست می بینی؟نوری که تورا به سوی خویش فرا می خواند.وآیا نوای هل من ناصر ینصرنی او را می شنوی؟که چگونه تو را برای یاری و مدد می خواند؟حال اگر به تو بگویند تا ظهورش چند صباحی بیش نمانده چه خواهی کرد؟آیا کوچه های دلت را برای خیر مقدمش چراغانی کرده ای؟آیا آب دیدگانت را برا ی آب و جارو کردن این کلبه ی حقیر سرازیر نموده ای؟آیا فرش نگاهت را برای زیر اندازش نیالوده ای؟آیا ردایت را برای سجاده اش مهیا کرده ای؟ آیا زبان دلت را برای خواندن 2رکعت نماز عشق در محضر استادی اش تطهیر نموده ای؟
شعر از خادمة المهدی :لطفا شعر را با ذکر منبع در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید
|