سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  بیا برگرد - ۩ تاظهور ۩
خداوند، بنده ای را که دهان خود را می گشاید و می گوید : «بارالها ! به من روزی بده» ؛ ولی دست از طلبِ روزی می کشد، دشمن می دارد . [.امام علی علیه السلام]
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

کل بازدیدها
172314
بازدیدهای امروز
29
بازدیدهای دیروز
21
درباره خودم
بیا برگرد - ۩ تاظهور ۩
۩ طلبه ی جوان ۩
یک طلبه،که طلبه بودنش رو خیلی دوست داره و بهش افتخار می کنه.امام زمانش رو هم دوست داره گر چه تا حالا نتونسته از خودش راضی نگرش داره...اما سعی می کنه، البته با دعای خیر شما. شعارم در زندگی اینه «خواستن توانستن است.» التماس دعا.
لوگوی وبلاگ
بیا برگرد - ۩ تاظهور ۩
آرشیو مطالب
حرف دل
شبهات
تازه ها
خاطره
اخبار
دانلود
داستان
شعرهای خادمة المهدی
حدیث
پاییز 1385
پیوندهای روزانه

در گذشت آیت الله یثربی! [108]
۞ متن کامل قرآن مجید [266]
خبر گزاری رسا نیوز [197]
۩ باحاج آقـــا ۩ [165]
[آرشیو(4)]

لحظه ی ارتباط با خدا
لینک دوستان

ضد وهابیت
از نـــور
سـایت پـیامبــر اعــظـم (ص)
سایـت صلوات(ختم صلوات)
بانک عکس دفاع مقـدس
مسجد مقدس جمکران
جهان اندیشه خداست
سایت احـمدی نـژاد
تخریبچی دوران
لینک باکس نور
طلبه امروزی
بیقرارظهور
ایــران 22
گل دختر
کشکول
لاهـــوت
تاریخ قرآن
علوم قرآنی
سایت سلـدوز
زیارت عشق
کشکول جــــوانی
فاطمه یاس علـــی
در محضر قرآن و عترت
دین اسلام و سوالات جدید
دلتنگی های یک طلبه
جهنم مطلوب
طلبه علوم دینی
آرامش در قــرآن

لوگوی دوستان





جستجو در وبلاگ
 :جستجو
وقت طلاست قدر آن را بدان
نوای وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
va3ki2akonam آیدی من
تا ظهور
1majnon.parsiblog.com

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن بیا برگرد جمعه 85 شهریور 10  ساعت 11:41 عصر

بــــــیا بـــــر گـــــرد

من و یک بیستون غم ،من و  هفت خان نه هشت خان رستم

چه پر در است خاک سرد و خاموش وجودت !

نخواهی یا نمی بینی که می خشکد نهال آرزویت

مجال زنده ماندن نیست در این گرداب

در این رستنگه دیرین گل های اقاقی

میان زادگه نیلوفر آبی احساس

چه پر موج است دریا !

چه خاموش است بغض ابر مرده !

دلم تنگ است. چرا ای ابر نمی گریی؟ چرا باران نمی باری؟

چه تاریک و چه ناپیداست کوچه !     بیا برگرد...

خدایا راه چاره کو؟  که دستم را بگیرد تا که برگردم؟

که پاسخ گوید این آوای خاموش؟

که می بیند دلم را که می گردد با مردن هم آغوش؟

دلم چون بید می لرزد   خدایا من چه می بینم؟

میان خاک تیره   گِلی روشن    که گویی رد پای عابری خسته

که در هر جای پایش رخنه نوری است

به تکه چوب خشکی روی این گل گرم بازی

به یاد روزهای خامگی های دیرینه

به یاد قلب های گرم و بی کینه

و من تا کی نقاشی به روی خاک پر دردت کشم دوست؟

ترک هم برنمی دارد دل نرمت با این چوب نقاشی...

تو هم بشکن همچون ساقه من

تو هم خم کن نگاهت را همچون قامت من

تو را سوگند بر عشقت،خدایت     بیا برگرد...

شعر از خادمة المهدی :لطفا با ذکر منبع آن را در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید.


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

 

: ۩ تاظهــور ۩ دوستدار شما طلبه ی جوان