سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  حرف دل - ۩ تاظهور ۩
هر که خود رأى گردید به هلاکت رسید ، و هر که با مردمان رأى بر انداخت خود را در خرد آنان شریک ساخت . [نهج البلاغه]
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

کل بازدیدها
172269
بازدیدهای امروز
5
بازدیدهای دیروز
49
درباره خودم
حرف دل - ۩ تاظهور ۩
۩ طلبه ی جوان ۩
یک طلبه،که طلبه بودنش رو خیلی دوست داره و بهش افتخار می کنه.امام زمانش رو هم دوست داره گر چه تا حالا نتونسته از خودش راضی نگرش داره...اما سعی می کنه، البته با دعای خیر شما. شعارم در زندگی اینه «خواستن توانستن است.» التماس دعا.
لوگوی وبلاگ
حرف دل - ۩ تاظهور ۩
آرشیو مطالب
حرف دل
شبهات
تازه ها
خاطره
اخبار
دانلود
داستان
شعرهای خادمة المهدی
حدیث
پاییز 1385
پیوندهای روزانه

در گذشت آیت الله یثربی! [108]
۞ متن کامل قرآن مجید [266]
خبر گزاری رسا نیوز [197]
۩ باحاج آقـــا ۩ [165]
[آرشیو(4)]

لحظه ی ارتباط با خدا
لینک دوستان

ضد وهابیت
از نـــور
سـایت پـیامبــر اعــظـم (ص)
سایـت صلوات(ختم صلوات)
بانک عکس دفاع مقـدس
مسجد مقدس جمکران
جهان اندیشه خداست
سایت احـمدی نـژاد
تخریبچی دوران
لینک باکس نور
طلبه امروزی
بیقرارظهور
ایــران 22
گل دختر
کشکول
لاهـــوت
تاریخ قرآن
علوم قرآنی
سایت سلـدوز
زیارت عشق
کشکول جــــوانی
فاطمه یاس علـــی
در محضر قرآن و عترت
دین اسلام و سوالات جدید
دلتنگی های یک طلبه
جهنم مطلوب
طلبه علوم دینی
آرامش در قــرآن

لوگوی دوستان





جستجو در وبلاگ
 :جستجو
وقت طلاست قدر آن را بدان
نوای وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
va3ki2akonam آیدی من
تا ظهور
1majnon.parsiblog.com

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ بوی یار پنج شنبه 85 شهریور 30  ساعت 3:29 صبح

لحظه ها هم قراری نــــــدارد        جمعه ها انتظاری نـدارد

تابلـــــوی نگاهم سفیداسـت       چون نگاهم نگاری نــدارد

یک سالِ دلم شدسه تافصــل       چون دل من بهاری ندارد

روزهامن نشستم به راهــش         روزهایم شماری نـــدارد

هر ،جمعه قرار است بیـــایی        حرف من اعتباری ندارد؟

                                                                                                                         شعر از خادمة المهدی

جای پای آقا را هم در جاده ندیدم و چون با یاد امام زمان (عج) سوار شدم دیدم کامیون من بدون هیچ توقفی روی برفها می رود و جایی نماند.چون به مقصد رسیدم زن و فرزندن را دور خود جمع نموده، موضوع مسافرت را با آنها در میان گذاشتم و گفتم:از این به بعد وضع زندگی ما کاملا مذهبی است و در اول وقت همگی باید نماز بخوانیم .حتی به همسرم گفتم اگر نمی توانی این گونه که گفتم رفتار کنی،و با خویشانی که بی بند و بارند و نماز نمی خوانند یا حجاب ندارند قطع رابطه کی می توانی طلاق بگیری.ایشان گفت شما این چنین بودی که ما عادت کردیم.یعنی شما نماز نمی خواندی ماهم نمی خواندیم شما این افراد ناجور را می پذیرفتی و ما تابع شما بودیم.از امروز ما هم مطیع شما هستیم. 

یک آقا روحانی را به منزل دعوت کردم مرتب بیاید و و احکام اسلام را بگوید تا همگی به وظایفمان آشنا باشیم.در مسافرتهایم اول وقت نماز می خواندم.روزی در یکی از گاراژها منتظرخالی کردن بار بودم که ظهر شد راننده های دیگر گفتند:برویم غذا و با هم باشیم.گفتم اول نماز بخوانم و بعد غذا،همگی به هم نگاه کردند و گفتند این دیوانه شده می خواهد نماز بخواند و مرا شدیدا مورد تمسخر قرار دادند.من تا آن زمان مایل نبودم خاطرات مشهد را گویم لکن چون اینها اینگونه به نماز توهین کرده و مسخره نمودند، مجبور شدم سرگذشتم را برای تمام آنها بگویم . چنان بر آنها اثر کردکه دست مرا بوسیدند و از من عذرخواهی کردند وحمال ها و راننده ها همه به نماز ایستادند و معلوم بود که تصمیم گرفته اند از گناه فاصله بگیرند.و من که از اموال خیلی ها حیف و میل کرده بودم در هنگام بار بردن... به دستور آقای روحانی رضایت آنها را به دست آوردم و با شرمندگی رفتم و عذر خواهی کردم و آنها هم بخشیدند و...       

نقل از شیفتگان مهدی(عج)


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ صیغه ی محرمیت !! پنج شنبه 85 شهریور 30  ساعت 12:49 صبح

صیغه ی محرمیت

سن وسالی نداشتم،به قول خودمان خیلی بچه بودم،هر جا می رفتم تعقیبم می کرد،خیلی به او علاقه داشتم با وجودی که ازش می ترسیدم . وآخر از آنچه می ترسیدم بر سرم آمد.آری دریک روز پاییزی دل از من خواستگاری کرد.نمی دانم چرا... انگار کور و کر شده بودم.انگار کسی نبود بگوید انتخابت غلط است و راه را نشانم دهد.آخرش افتادم توی دام و حالا بود ، همه می گفتند:راهت اشتباست که خیلی دیرشده بود .نه برای جدایی ،برای من که عاشقش شده بودم.نمی توانستم دوری اش را تحمل کنم واگر دیر می کرد خودم سراغش می رفتم با وجودی که او رفتارش به ظاهر با من خوب بود. با وجودی که از نگاهش می فهیدم یک روز طلاقم می دهد که شاید آنروز خیلی دیر باشد.

آره ،فکر کنم تو هم بشناسیش ،نه فقط تو شاید خیلی های دیگه هم بشناسنش. خدا می دونه چند تا رو فریب داده مثل من ولی خدا نکنه تو رو هم... درسته دنیا رو می گم (آنان متاع ناچیز دنیوی را با متاع و کالاهای سعادت اخروی مبادله نمی کنند وبهشت را به بهانه می خواهند.و دنیا و پوچی هایش رابا بن های ذلت و خواری خریداری کرده اند و دین را در بازارهای کاذب دنیایی در معرکه نهاده اند وچوب حراج بر آن زده اند.و اما اینان به دنیا رو کرده اند در حالی که به گمان خودشان دنیا به آنان رو می کند  ودر واقع دنیا به ظاهر رو کرده امّا به همگی پشت خواهد کرد.)

بیچاره من دستم توی دست دنیا باهاش این طرف و اون طرف ، هرجا که می خواست می رفتم.آبروم حتی پیش مردم هم رفت.همه منو باهاش دیدن.حالا هرچی میخوام جداشم اون نمی ذاره .میگه اینقدر بلا تکلیف می ذارمت تا موهات مثل دندونات سفید بشه .((و بدبخت و شقی آن است که دنیا را نشناسدوبا او دوست و مونس گردد.پس با دنیا اخت مشو که به هنگام مرگت تو را رها می سازد و قهقهه زنان می گوید: خداوند به من فرمود: ای دنیا هر کس در تو به طاعت و بندگی من پرداخت او را به عزت رسان و هر کس تو را اطاعت و مرا معصیت کرد او را ذلیلش کن. و آن هنگام ذلتت را تماشا می کند ، نه عزتت را))

آه . بار خدایا به درگاهت روی ندامت بر زمین بنهاده ام . روی از من مگیر و این توان را به من ده که از دنیا جدا شوم و به عقد همیشگی ات یا حتی به عقد موقتت در آیم... پس با کسب اجازه از محضرت صیغه ی عقد را می خوانم الهیّتک نفسی فی المدّةالمعلومه علی المهر المعلوم» تو را به خــدایی خود در می آورم تا مدتی معلوم(قیامت) وبا مهری معلوم(راه راست).

تا که از جانب معشوق نباشد کششی            کوشش عاشق بی چاره به جایی نرسد

اگر می خواهی حبّ دنیا را از دلت ریشه کن کنی،باید زیر چشمی به دنیای فانی و پوچ بنگری.چرا که اگر عمیق بنگری،در دام می افتی، وآنگاه زرق و برق بازارهای کاذب چشمت را می ربایندو شیفته اش می شوی.اما اگر کوتاه نظر کنی جایگاهت را در بهشت برین خواهی یافت.

پس مراقب باش دنیا بازی ات ندهد.چراکه اگر سرگرم شدی،باز می مانی،مثال کودکی که دستش از دستان مادرش جدا گشته در حالی که مشغول به تماشای زیبایی های بازار است.

این دو هدیه هم از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) برا ی شما شیعیان واقعی:

«پیش از آنکه بدن هایتان را از دنیا خارج کنند، دل هایتان را از دنیا خارج کنید.»

«بگذارید و بگذرید،ببینید و دل مبندید،چشم بیندازید و دل مبازید،که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت. »

 

این حرف دل حقیر را با ذکر منبع در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید.     با تشکر


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ حرف دل امام زمان(عج) چهارشنبه 85 شهریور 29  ساعت 12:53 صبح

دل تنگم

تاکنون مزه ی شیرین زندگی را نچشیده ام تو که چشیده ای بگو چه فرقی با تلخی دارد؟اصلا این واژه یعنی چه؟چرا جای خالیش را در لغت نامه ی وجودم حس می کنم؟آیا جایز است این واژه ی بیگانه وارد تاریخچه ی زندگی ام شود؟آیا حرام نیست چشیدن آن؟چگونه مسکر نبودنش رابرای از بین بردن حرمتش تشخیص دهم؟زبانم دیگر به صداقت نمی جنبد ،گوش هایم فریب خورده اندو دیدگانم ترافیک آدم های بی احساس شده و اما،قلبم دیگر به یادش نمی زند.بغضم خاموش،حرکتم سکون و وجودم سرد و تو بگو مردن بهتر است یا...؟

براستی که مردن بهتر است چه شبهایی را که با خیالی آسوده سر بر بستر خواب می نهیم ،دریغ از اینکه بدانیم آن گم گشته در کدامین بیابان خیمه زده است؟

و چه روزهایی که با شیطان در یک مجلس نشسته بودیم وباهم ،هم صحبت می شدیم ویا پا به پای او به هر مکانی که می خواست می رفتیم ...اما دریغ از آن که بدانیم آن یار کجا از بی همدمی زانوی غم بغل کرده... وحرفها دارد امام زمان (عج)با من و تو که شیعه ی او هستیم.واگر گوش دل را باز کنیم خواهیم شنید گوشه ای از درد دل هایش را...

«من اشک های شما را دانه دانه از زمین بر می چینم و قصری از بلور می سازم و آنگاه شما را به ضیافتی که از قصر بلورتان ساخته ام دعوت می کنم. من پیش از پدرانتان و بیش از مادرانتان شما را باور کرده ام.من مهربانی ام را نذر شما کرده ام.اما شما در کدامین کوچه قلب خود را به نیم سکه ی زرد فروختید؟من در قاب انتظار شما نشسته ام،پنجره ها را بر هم نزنید.آیا هنوز مرا باور نکرده اید؟
من یک لحظه خاطرم از شما مکدر نیست،اما شما چقدر زود برهمه ی آرزوها چوب حراج زده اید.
زندگی را از هر کسی خواستگاری نکنید منم که شما را خواستارم.»

به هوش باشید که غیبت منتظر می خواهد نه عزادار.

نمی دانیم آیا وقت سحر می آید یا شامگاه؟ مبادا در وقت سحر بیاید و ما را در خواب غفلت ببیند.


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن شاید برنگردم سه شنبه 85 مرداد 31  ساعت 3:2 صبح

ســــلام

من هم به نوبه خودم وظیفه دونستم که این عید بزرگ و با عظمت رو به شما برادران و خواهران  دینی خودم تبریک بگویم.

عـــــــــــــــــــید مبعث مبارکــــــــــــــــــــــــ باد

برای دیدین عکس در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید

 

 راستی یه نکته اونم اینکه شاید از پارسی بلاگ به دلیل...برم به هر حال می تونید وبلاگ جدید من رو در بلوگ اسکای ببینید سعی می کنم اونجا میزبان خوبی باشم.

bahajagha.blogsky.com


 تازه ها نظر بده دعات کنم  ( )

<      1   2      
 

: ۩ تاظهــور ۩ دوستدار شما طلبه ی جوان