سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  داستان - ۩ تاظهور ۩
سزاوارترین مردم به خدمت، دانشمند است . [عیسی علیه السلام]
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

کل بازدیدها
179022
بازدیدهای امروز
6
بازدیدهای دیروز
15
درباره خودم
داستان - ۩ تاظهور ۩
۩ طلبه ی جوان ۩
یک طلبه،که طلبه بودنش رو خیلی دوست داره و بهش افتخار می کنه.امام زمانش رو هم دوست داره گر چه تا حالا نتونسته از خودش راضی نگرش داره...اما سعی می کنه، البته با دعای خیر شما. شعارم در زندگی اینه «خواستن توانستن است.» التماس دعا.
لوگوی وبلاگ
داستان - ۩ تاظهور ۩
آرشیو مطالب
حرف دل
شبهات
تازه ها
خاطره
اخبار
دانلود
داستان
شعرهای خادمة المهدی
حدیث
پاییز 1385
پیوندهای روزانه

در گذشت آیت الله یثربی! [108]
۞ متن کامل قرآن مجید [266]
خبر گزاری رسا نیوز [197]
۩ باحاج آقـــا ۩ [165]
[آرشیو(4)]

لحظه ی ارتباط با خدا
لینک دوستان

ضد وهابیت
از نـــور
سـایت پـیامبــر اعــظـم (ص)
سایـت صلوات(ختم صلوات)
بانک عکس دفاع مقـدس
مسجد مقدس جمکران
جهان اندیشه خداست
سایت احـمدی نـژاد
تخریبچی دوران
لینک باکس نور
طلبه امروزی
بیقرارظهور
ایــران 22
گل دختر
کشکول
لاهـــوت
تاریخ قرآن
علوم قرآنی
سایت سلـدوز
زیارت عشق
کشکول جــــوانی
فاطمه یاس علـــی
در محضر قرآن و عترت
دین اسلام و سوالات جدید
دلتنگی های یک طلبه
جهنم مطلوب
طلبه علوم دینی
آرامش در قــرآن

لوگوی دوستان





جستجو در وبلاگ
 :جستجو
وقت طلاست قدر آن را بدان
نوای وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
va3ki2akonam آیدی من
تا ظهور
1majnon.parsiblog.com

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن مرگ نرگس! سه شنبه 85 شهریور 28  ساعت 2:24 عصر

کمیاگر افسانه ی نرگس را می دانست.جوان زیبایی که هر روز می رفــــت تا زیبایی خود را در یک دریاچه تماشا کند.چنان شیفته ی خود می شد که روزی به درون دریاچه افتادو غرق شد.در مکانی که از آنجا به آب افتاده بود گلی روییدکه نرگس نامیدندش.
می گفت: هنگامی که نرگس مرد اوریادها-الهه های جنگل-به کنار دریاچه آمدندکه از یک دریاچه ی آب شیرین به کوزه ای سرشار ازاشک های شور استحاله یافته بود.
اوریادها پرسیدند: چرا می گریی؟
دریاچه گفت :برای نرگس می گریم.اوریادها گفتند: آه شگفت آورنیست که برای نرگس می گریی...
هر چه بود با آن که همه ی ما در جنگل در پی او می شتافتیم تنها تو فرصت داشتی که از نزدیک زیبایی او را تماشا کنی.
دریاچه پرسید:مگر نر گس زیبا بود؟
اوریادها شگفت زده پاسخ دادند: کی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند؟
هر چه بود هر روز در کنار تو می نشست...  دریا چه لختی ساکت ماند. سر انجام گفت:من برای نرگس می گریم اما هرگز زیبایی او را درنیافته بودم.
برای نرگس می گریم چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد می توانستم در اعماق دیدگانش بازتاب زیبایی خودم را ببینم...  کیمیاگر گفت چه داستان زیبایی...


 داستان نظر بده دعات کنم  ( )

 

: ۩ تاظهــور ۩ دوستدار شما طلبه ی جوان