نویسنده مطالب : ۩ طلبه ی جوان ۩
۩ حرف دل امام زمان(عج)
|
چهارشنبه 85 شهریور 29 ساعت 12:53 صبح |
دل تنگم
تاکنون مزه ی شیرین زندگی را نچشیده ام تو که چشیده ای بگو چه فرقی با تلخی دارد؟اصلا این واژه یعنی چه؟چرا جای خالیش را در لغت نامه ی وجودم حس می کنم؟آیا جایز است این واژه ی بیگانه وارد تاریخچه ی زندگی ام شود؟آیا حرام نیست چشیدن آن؟چگونه مسکر نبودنش رابرای از بین بردن حرمتش تشخیص دهم؟زبانم دیگر به صداقت نمی جنبد ،گوش هایم فریب خورده اندو دیدگانم ترافیک آدم های بی احساس شده و اما،قلبم دیگر به یادش نمی زند.بغضم خاموش،حرکتم سکون و وجودم سرد و تو بگو مردن بهتر است یا...؟
براستی که مردن بهتر است چه شبهایی را که با خیالی آسوده سر بر بستر خواب می نهیم ،دریغ از اینکه بدانیم آن گم گشته در کدامین بیابان خیمه زده است؟
و چه روزهایی که با شیطان در یک مجلس نشسته بودیم وباهم ،هم صحبت می شدیم ویا پا به پای او به هر مکانی که می خواست می رفتیم ...اما دریغ از آن که بدانیم آن یار کجا از بی همدمی زانوی غم بغل کرده... وحرفها دارد امام زمان (عج)با من و تو که شیعه ی او هستیم.واگر گوش دل را باز کنیم خواهیم شنید گوشه ای از درد دل هایش را...
«من اشک های شما را دانه دانه از زمین بر می چینم و قصری از بلور می سازم و آنگاه شما را به ضیافتی که از قصر بلورتان ساخته ام دعوت می کنم. من پیش از پدرانتان و بیش از مادرانتان شما را باور کرده ام.من مهربانی ام را نذر شما کرده ام.اما شما در کدامین کوچه قلب خود را به نیم سکه ی زرد فروختید؟من در قاب انتظار شما نشسته ام،پنجره ها را بر هم نزنید.آیا هنوز مرا باور نکرده اید؟ من یک لحظه خاطرم از شما مکدر نیست،اما شما چقدر زود برهمه ی آرزوها چوب حراج زده اید. زندگی را از هر کسی خواستگاری نکنید منم که شما را خواستارم.»
به هوش باشید که غیبت منتظر می خواهد نه عزادار.
نمی دانیم آیا وقت سحر می آید یا شامگاه؟ مبادا در وقت سحر بیاید و ما را در خواب غفلت ببیند.
|
حرف دل |
نظر بده دعات کنم ( ) |
|
|