نویسنده مطالب : ۩ طلبه ی جوان ۩
۩ چه کنم که شکست...!
|
شنبه 85 مهر 15 ساعت 1:0 عصر |
وقتی چیزی توی دلم بیفتد،وقتی چیزی فکرم را مشغول کند اگر راه حل نیابم، دیوانه می شوم، گاه تا سرحد جنون پیش میروم، تاسرحد شکستن. و این بار... این بار یاد جمکران بد جوری توی دلم افتاده بود. آرام و قرار نداشتم.مثل مرغ پرکنده ای که هوای پرواز به سرش بیفتد. اما جمکران دور بود و من دورتر.آن قدر طوفان در دلم پرپاشده بود،آن قدر امواج خروشان طوفان بر سینه ام کوفته بود،آن قدر نهیب زده بود که آیینه ی دلم پر شده بود از شکاف و ترک. چیزی تا شکستن نمانده بود. فقط یک قدم... آه چه کنم که شکســــــــت.
من پر از امید من پراز شکفتنم من بهار خاطرات باتو بودنم.
با تو با بهار از میان فصل فصل انتظار من به اشتیاق ماندنت عبور میکنم.
ای امید دیدنت حسرت شکفتنم لحظه لحظه تا رسیدنت
حرف های مانده را در دلم مرور میکنم.
آقا جون! یا بن الحسن! دوباره سرباز بده اومده.بازم با یه کوله بار گناه.بازم دست خـــــــــــــــالی. اما این دفعه دلش شکسته از... عزیز دلم! الان چند روزه از ماه رمضون گذشته اما هنوز نتونستم اون طوری بشم که تو دلت می خواد. آقا کمکم کن . نزار بدتر از این بشم. هر چه زمین خوردم بسّمه.آقـــــــــــــا دستمو بگیر.
آقا از من خوب شدن بر نمی یاد، از تو خوب ساختن بر می یاد. آقا منو بخر...!
|
حرف دل |
نظر بده دعات کنم ( ) |
|
|