سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  حرف دل - ۩ تاظهور ۩
[ و از او پرسیدند بهترین شاعران کیست ؟ فرمود : ] شاعران در میدانى نتاخته‏اند که آن را نهایتى بود و خط پایانش شناخته شود ، و اگر در این باره داورى کردن باید پادشاه گمراه را این لقب شاید ( امرء القیس مقصود اوست . ) [نهج البلاغه]
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

کل بازدیدها
179339
بازدیدهای امروز
143
بازدیدهای دیروز
38
درباره خودم
حرف دل - ۩ تاظهور ۩
۩ طلبه ی جوان ۩
یک طلبه،که طلبه بودنش رو خیلی دوست داره و بهش افتخار می کنه.امام زمانش رو هم دوست داره گر چه تا حالا نتونسته از خودش راضی نگرش داره...اما سعی می کنه، البته با دعای خیر شما. شعارم در زندگی اینه «خواستن توانستن است.» التماس دعا.
لوگوی وبلاگ
حرف دل - ۩ تاظهور ۩
آرشیو مطالب
حرف دل
شبهات
تازه ها
خاطره
اخبار
دانلود
داستان
شعرهای خادمة المهدی
حدیث
پاییز 1385
پیوندهای روزانه

در گذشت آیت الله یثربی! [108]
۞ متن کامل قرآن مجید [266]
خبر گزاری رسا نیوز [197]
۩ باحاج آقـــا ۩ [165]
[آرشیو(4)]

لحظه ی ارتباط با خدا
لینک دوستان

ضد وهابیت
از نـــور
سـایت پـیامبــر اعــظـم (ص)
سایـت صلوات(ختم صلوات)
بانک عکس دفاع مقـدس
مسجد مقدس جمکران
جهان اندیشه خداست
سایت احـمدی نـژاد
تخریبچی دوران
لینک باکس نور
طلبه امروزی
بیقرارظهور
ایــران 22
گل دختر
کشکول
لاهـــوت
تاریخ قرآن
علوم قرآنی
سایت سلـدوز
زیارت عشق
کشکول جــــوانی
فاطمه یاس علـــی
در محضر قرآن و عترت
دین اسلام و سوالات جدید
دلتنگی های یک طلبه
جهنم مطلوب
طلبه علوم دینی
آرامش در قــرآن

لوگوی دوستان





جستجو در وبلاگ
 :جستجو
وقت طلاست قدر آن را بدان
نوای وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
va3ki2akonam آیدی من
تا ظهور
1majnon.parsiblog.com

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩بعدازشداچه نکردیم شنبه 85 مهر 1  ساعت 11:29 عصر

وقتی آخر الزمان می رسد شهادت بهترین های امت مرا گلچین میکند.  پیامبر اعظم (ص)

آری بهترین ها را. آنان که تابلوی عاشورا را بار دیگر نقاشی کردند و در آن شعر بلند عشق را با خون نگاشتند. آنان که میقات با خدا را برگزیدند و دنیا و پوچی هایش را رَمْی کردند. آنان کــه در مقام ابراهیم فکه به مـــقام ابراهیم مکه رسیدند و مقام ابراهیم... آنان که در طوافـــشان نظر کردند به وجه الله. آیا می دانی چـــــگونه رسیدند؟ و آیا می دانی که بودند؟ همان جوان های دیروزی که  به جای گیتار، مسلسل دستشــان بود و به جای سرخاب صورشان با ضربه ی تیر و ترکش سرخ می شد. چه زود گذشت و چه فاصـــــــله ها پدید آمد!! و چه شد حرمت خونشان؟ آری حرمتــش زمانی شکست که به روی خیابان هایی که قطره قطــره خونشانجاری بود،ترافیــــــــکی از گناه،بی حجابی ها و لهو و لعب ها گذر میکرد. حرمتش زمانی شکست کـــه چادر خاکی زهرا (س)به زمین نهاده شد و به جای عکس شهدا عکس های تایتانیک و ... بردیوارها نصب شد.

بعد از شهدا چه کردیم؟! بهتر است بگویم چه نکردیم با گناه و هوس رانی این لاله ها را لگد کوب کردیم و به جایی رسیدیم  که ننگمان شود یاد و نام شهدا . و به زمانی رسیدیم که صلوات از مد افتاد وترانه ها ورد زبانها شد...یادشان سبز. به خاطر امروز من و تو از دیروزشان گذشتند و  از فرداها... شلمچه ها و ار وندها و ... از غربت شان خبر دارند. آری اروند می خروشد. داغ دارد. داغ آن شهیدی که در آب ترکش خورده بود و به خاطر اینکه عملیات لو نرود از برادرش خواست تا سرش را در زیر آب فرو برد و در آن جاشهید شود.

                          یاد ایامـــــی که رفتن ساده بود          مــرگ با ما دست بیـــعت داده بــود

                          گفته هامان بوی همت داشتــند          دوستی ها عـمق و وسعت داشتند

و سخن آخرم این است:

زخون هر شهیدی لاله ای رست       مبادا روی لاله پا گذاریم.


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ پرپرواز(شعر) شنبه 85 مهر 1  ساعت 3:16 عصر

 این شعر های زیبا را مدیون یار باوفای زندگی ام خادمة المهدی(س.ن.ر) هستیم برای تشکر با ذکر منبع ذکر کنید.
برای دیدن عکس در اندازه بزرگتر روی آن کلیک کنید!

یار نرگس بو

دلم شب گرد کـــــــوی عاشقان اسـت            دلم مست رخ صاحب زمان اسـت

دلـــم زخمی تیر و رنــــــــگ خون است           نگاهم عمق صحرای جنون اســـت

در این شــــــب یاد یاران کـــــــرده ام باز           به شوق آهنگ هجرت کرده ام ساز

دلم خواهـــــــد چو آنان پر بگــــــــــیرم            ســـــراغ از منزلی دیگر بگــــــــیرم

کنون خورشید چشمم بی فروغ است            تمــــــام حرف این دنـــیا دروغ است

کنـــون روحــــــــــــــــم پر پـــــرواز دارد            سراغ از آخرین ســـــــــــــــرباز دارد

خدایا بوی یوســـــــف آید امشـــــــــب            شمـــــــیم قتلـــگاه و بوی زینـــــب

خدایا رنگ چشـــــمم لاله گون گشـت           صـــفای سینه ام دریای خون گشت

شده عمــــــــــــــرم تباه و صرف دنیـــا           ز کشـــــتی من فتــادم بین دریـــــــا

دلــــــــم حال و هوای جـــــــــــنگ دارد          چه غــــوغا کوچه های تنــــــــگ دارد

دلم مست رخش گردید امشــــــــــــب           که ابلــــیس دلم خوابیــــــده امشب

دلـــــــــــــم با یاد یاران خوگرفــــــــــته            سراغ از یار نرگــــــــس بو گــــــرفته

چرا امشب دل تنــــــــگم شده تنـــگ؟           شهادت خواهد و حال شــــب جنگ

به یاد شاهــــــدان دشت مجـــــــــنون            به یاد غسل شان با چشـــمه خون

چه شد وصـــــل میان ما و یــــــــاران؟            چه شد نجوای آن شب زنده داران؟


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ فاصله ی ما با خدا جمعه 85 شهریور 31  ساعت 10:32 عصر

الهی! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ای،و ما همه بیکاره ایم و تنها تو کاره ای.

الهی! وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.

الهی! چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم.

الهی! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت.

الهی! از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام ، ا انس و جان شرمنده ام ، حتی از روی شیطان شرمنده ام ، که همه در کار خود استوارند و این سست عهد ، ناپایدار.

الهی! آن خواهم که هیچ نخواهم .

الهی! از نماز و روزه ام توبه کردم؛ به حق اهل نماز و روزه ات توبه ی این نااهل را بپذیر!

الهی! اگر ستار العیوب نبودی ما از رسوایی چه می کردیم؟

الهی! پیشانی بر خاک نهادن آسان است، دل از خاک برداشتن دشورا است.

الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی «دامت برکاته»

اینها همه درد دل یک انسان از جنس ما و بین ما، با خداست. واقعاً ببینید ما کجا و ایشان کجا؟!!


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ یک خبر مهم جمعه 85 شهریور 31  ساعت 1:20 صبح

فرازی از دعای امام سجاد (علیه السلام) به وقت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان

بار الها بر محمد و آلش درود فرست و معرفت و برتری این ماه و  خودداری از محرمات درآن را به ما الهام کن. و ما را به روزه داشتن آن با حفظ جوارح از گناهان و به کار بردن آنها در آنچه تو را خوشنود می نماید یاری ده ، تا باگوشمان به گفتار لغو گوش نکنیم و با چشمانمان به تماشای لهو نشتابیم و دست هایمان را به حرامی دراز نکنیم و به سوی ممنوع تو گام بر نداریم و شکم هایمان جز به حلال پر نشود و زبانمان به غیر آنچه تو گفته ای گویا نگردد و جر در کاری که به ثواب تو نزدیک می کند به کوشش بر نخیزیم و جز آنچه از عقوبتت نگاه دارد فرا نگیریم. 
                                                                                                                               صحیفه ی سجّادیه دعای44

این هدیه برای دسکتاپ شما...برای دیدن عکس در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید.

ای پیچک آسمانی و ای نیلوفر دریایی سلام. سلام بر تو و سلام بر رمضان.

سلام بر چشمان تا سحر بیدارت و سلام بر آوای یا ربّ تو در دل شب های خاموش.

یک سال دیگر هم گذشت. ماه ها به هفته ، هفته ها به روز ، روزها به ساعت ، ساعت ها به دقیقه و دقیقه ها به ثانیه و ثانیه ها مردند از نیامدنت. هر سال ماه رمضان دلخوشی مان این است که می آیی...
آری دلخوشی مان. آخر شنیده ایم رمضان ماه خداست، ماه آرزوهاست،ماه استجابت دعا، ماه تمام آرزوهاست ...
مگر نگفته اند که شب قدر شب تقدیر است. مولایم چه بسیار عاشقانی که شب قدر تنها ظهورت را از خدا طلب می کنند و آیا تقدیر این است در پس پرده بمانی...؟

مولایم خود بگو خسته نشدی از هجر؟ از فراق؟ ازغیبت؟

به کبوتران حریمت قسم که به تنگ آمده ام . دیگر رمضان ها صفایی ندارد،جمکران ها،دعای عهدخواندنها و ...

اما نمی دانم با دلم چه کنم؟ چه طور راضی اش کنم که این رمضان هم باید ...

به او می گویم  فردا را هم صبر کن ،شاید این جمعه بیاید...شاید

ساکت می ماند انگار خودش هم می داند و یا می ترسد که فردا هم ...

بگذریم از دل که اگر بخواهد شکوه کند زمین و آسمان به تنگ می آیند.

اما مولایم! میدانم که نوشته ها و نانوشته هایم را می خوانی. ولی من و دیگر دوستان عاشق و منتظرت عهد می بندیم در این ماه مبارک حداقل روزی یک حزب قرآن  برای سلامتی و ظهورت به تو هدیه کنیم.


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ بوی یار پنج شنبه 85 شهریور 30  ساعت 3:29 صبح

لحظه ها هم قراری نــــــدارد        جمعه ها انتظاری نـدارد

تابلـــــوی نگاهم سفیداسـت       چون نگاهم نگاری نــدارد

یک سالِ دلم شدسه تافصــل       چون دل من بهاری ندارد

روزهامن نشستم به راهــش         روزهایم شماری نـــدارد

هر ،جمعه قرار است بیـــایی        حرف من اعتباری ندارد؟

                                                                                                                         شعر از خادمة المهدی

جای پای آقا را هم در جاده ندیدم و چون با یاد امام زمان (عج) سوار شدم دیدم کامیون من بدون هیچ توقفی روی برفها می رود و جایی نماند.چون به مقصد رسیدم زن و فرزندن را دور خود جمع نموده، موضوع مسافرت را با آنها در میان گذاشتم و گفتم:از این به بعد وضع زندگی ما کاملا مذهبی است و در اول وقت همگی باید نماز بخوانیم .حتی به همسرم گفتم اگر نمی توانی این گونه که گفتم رفتار کنی،و با خویشانی که بی بند و بارند و نماز نمی خوانند یا حجاب ندارند قطع رابطه کی می توانی طلاق بگیری.ایشان گفت شما این چنین بودی که ما عادت کردیم.یعنی شما نماز نمی خواندی ماهم نمی خواندیم شما این افراد ناجور را می پذیرفتی و ما تابع شما بودیم.از امروز ما هم مطیع شما هستیم. 

یک آقا روحانی را به منزل دعوت کردم مرتب بیاید و و احکام اسلام را بگوید تا همگی به وظایفمان آشنا باشیم.در مسافرتهایم اول وقت نماز می خواندم.روزی در یکی از گاراژها منتظرخالی کردن بار بودم که ظهر شد راننده های دیگر گفتند:برویم غذا و با هم باشیم.گفتم اول نماز بخوانم و بعد غذا،همگی به هم نگاه کردند و گفتند این دیوانه شده می خواهد نماز بخواند و مرا شدیدا مورد تمسخر قرار دادند.من تا آن زمان مایل نبودم خاطرات مشهد را گویم لکن چون اینها اینگونه به نماز توهین کرده و مسخره نمودند، مجبور شدم سرگذشتم را برای تمام آنها بگویم . چنان بر آنها اثر کردکه دست مرا بوسیدند و از من عذرخواهی کردند وحمال ها و راننده ها همه به نماز ایستادند و معلوم بود که تصمیم گرفته اند از گناه فاصله بگیرند.و من که از اموال خیلی ها حیف و میل کرده بودم در هنگام بار بردن... به دستور آقای روحانی رضایت آنها را به دست آوردم و با شرمندگی رفتم و عذر خواهی کردم و آنها هم بخشیدند و...       

نقل از شیفتگان مهدی(عج)


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ صیغه ی محرمیت !! پنج شنبه 85 شهریور 30  ساعت 12:49 صبح

صیغه ی محرمیت

سن وسالی نداشتم،به قول خودمان خیلی بچه بودم،هر جا می رفتم تعقیبم می کرد،خیلی به او علاقه داشتم با وجودی که ازش می ترسیدم . وآخر از آنچه می ترسیدم بر سرم آمد.آری دریک روز پاییزی دل از من خواستگاری کرد.نمی دانم چرا... انگار کور و کر شده بودم.انگار کسی نبود بگوید انتخابت غلط است و راه را نشانم دهد.آخرش افتادم توی دام و حالا بود ، همه می گفتند:راهت اشتباست که خیلی دیرشده بود .نه برای جدایی ،برای من که عاشقش شده بودم.نمی توانستم دوری اش را تحمل کنم واگر دیر می کرد خودم سراغش می رفتم با وجودی که او رفتارش به ظاهر با من خوب بود. با وجودی که از نگاهش می فهیدم یک روز طلاقم می دهد که شاید آنروز خیلی دیر باشد.

آره ،فکر کنم تو هم بشناسیش ،نه فقط تو شاید خیلی های دیگه هم بشناسنش. خدا می دونه چند تا رو فریب داده مثل من ولی خدا نکنه تو رو هم... درسته دنیا رو می گم (آنان متاع ناچیز دنیوی را با متاع و کالاهای سعادت اخروی مبادله نمی کنند وبهشت را به بهانه می خواهند.و دنیا و پوچی هایش رابا بن های ذلت و خواری خریداری کرده اند و دین را در بازارهای کاذب دنیایی در معرکه نهاده اند وچوب حراج بر آن زده اند.و اما اینان به دنیا رو کرده اند در حالی که به گمان خودشان دنیا به آنان رو می کند  ودر واقع دنیا به ظاهر رو کرده امّا به همگی پشت خواهد کرد.)

بیچاره من دستم توی دست دنیا باهاش این طرف و اون طرف ، هرجا که می خواست می رفتم.آبروم حتی پیش مردم هم رفت.همه منو باهاش دیدن.حالا هرچی میخوام جداشم اون نمی ذاره .میگه اینقدر بلا تکلیف می ذارمت تا موهات مثل دندونات سفید بشه .((و بدبخت و شقی آن است که دنیا را نشناسدوبا او دوست و مونس گردد.پس با دنیا اخت مشو که به هنگام مرگت تو را رها می سازد و قهقهه زنان می گوید: خداوند به من فرمود: ای دنیا هر کس در تو به طاعت و بندگی من پرداخت او را به عزت رسان و هر کس تو را اطاعت و مرا معصیت کرد او را ذلیلش کن. و آن هنگام ذلتت را تماشا می کند ، نه عزتت را))

آه . بار خدایا به درگاهت روی ندامت بر زمین بنهاده ام . روی از من مگیر و این توان را به من ده که از دنیا جدا شوم و به عقد همیشگی ات یا حتی به عقد موقتت در آیم... پس با کسب اجازه از محضرت صیغه ی عقد را می خوانم الهیّتک نفسی فی المدّةالمعلومه علی المهر المعلوم» تو را به خــدایی خود در می آورم تا مدتی معلوم(قیامت) وبا مهری معلوم(راه راست).

تا که از جانب معشوق نباشد کششی            کوشش عاشق بی چاره به جایی نرسد

اگر می خواهی حبّ دنیا را از دلت ریشه کن کنی،باید زیر چشمی به دنیای فانی و پوچ بنگری.چرا که اگر عمیق بنگری،در دام می افتی، وآنگاه زرق و برق بازارهای کاذب چشمت را می ربایندو شیفته اش می شوی.اما اگر کوتاه نظر کنی جایگاهت را در بهشت برین خواهی یافت.

پس مراقب باش دنیا بازی ات ندهد.چراکه اگر سرگرم شدی،باز می مانی،مثال کودکی که دستش از دستان مادرش جدا گشته در حالی که مشغول به تماشای زیبایی های بازار است.

این دو هدیه هم از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) برا ی شما شیعیان واقعی:

«پیش از آنکه بدن هایتان را از دنیا خارج کنند، دل هایتان را از دنیا خارج کنید.»

«بگذارید و بگذرید،ببینید و دل مبندید،چشم بیندازید و دل مبازید،که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت. »

 

این حرف دل حقیر را با ذکر منبع در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید.     با تشکر


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ حرف دل امام زمان(عج) چهارشنبه 85 شهریور 29  ساعت 12:53 صبح

دل تنگم

تاکنون مزه ی شیرین زندگی را نچشیده ام تو که چشیده ای بگو چه فرقی با تلخی دارد؟اصلا این واژه یعنی چه؟چرا جای خالیش را در لغت نامه ی وجودم حس می کنم؟آیا جایز است این واژه ی بیگانه وارد تاریخچه ی زندگی ام شود؟آیا حرام نیست چشیدن آن؟چگونه مسکر نبودنش رابرای از بین بردن حرمتش تشخیص دهم؟زبانم دیگر به صداقت نمی جنبد ،گوش هایم فریب خورده اندو دیدگانم ترافیک آدم های بی احساس شده و اما،قلبم دیگر به یادش نمی زند.بغضم خاموش،حرکتم سکون و وجودم سرد و تو بگو مردن بهتر است یا...؟

براستی که مردن بهتر است چه شبهایی را که با خیالی آسوده سر بر بستر خواب می نهیم ،دریغ از اینکه بدانیم آن گم گشته در کدامین بیابان خیمه زده است؟

و چه روزهایی که با شیطان در یک مجلس نشسته بودیم وباهم ،هم صحبت می شدیم ویا پا به پای او به هر مکانی که می خواست می رفتیم ...اما دریغ از آن که بدانیم آن یار کجا از بی همدمی زانوی غم بغل کرده... وحرفها دارد امام زمان (عج)با من و تو که شیعه ی او هستیم.واگر گوش دل را باز کنیم خواهیم شنید گوشه ای از درد دل هایش را...

«من اشک های شما را دانه دانه از زمین بر می چینم و قصری از بلور می سازم و آنگاه شما را به ضیافتی که از قصر بلورتان ساخته ام دعوت می کنم. من پیش از پدرانتان و بیش از مادرانتان شما را باور کرده ام.من مهربانی ام را نذر شما کرده ام.اما شما در کدامین کوچه قلب خود را به نیم سکه ی زرد فروختید؟من در قاب انتظار شما نشسته ام،پنجره ها را بر هم نزنید.آیا هنوز مرا باور نکرده اید؟
من یک لحظه خاطرم از شما مکدر نیست،اما شما چقدر زود برهمه ی آرزوها چوب حراج زده اید.
زندگی را از هر کسی خواستگاری نکنید منم که شما را خواستارم.»

به هوش باشید که غیبت منتظر می خواهد نه عزادار.

نمی دانیم آیا وقت سحر می آید یا شامگاه؟ مبادا در وقت سحر بیاید و ما را در خواب غفلت ببیند.


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن ۩ نیامدی!! سه شنبه 85 شهریور 28  ساعت 12:14 صبح

 سلام. قصد دارم از این به بعد بیشتر برا آقا امام زمان (عج) پست بزارم . این شعر روبه عنوان هدیه اول از ما قبول کنید تا انشاء الله با پست های بعدی جبران کنم ... به نظرات شما برای بهتر شدن مطالب محتاجیم!! 

                                                         نیـــــــامدی!

قرار ســـــــــــبز لحظه ها خـــــــزان شد نیا مــدی

                                                 دوباره مـــه به پشت ابر نهان شد نیامـــدی

 به آییـــنه ی انتظــار غـــبار دلهــــره نشـــــســـت

                                                تمام کوچه های دل فغان شد نیامــــــــدی

 شکسته شد طلسم دل به دست جادوان مســت   

                                               تمام خاطـــــر دل ین و آن شد نیامــــــــدی

جـــــنازه ی عدل کنون میان محــــبس غــم اسـت  

                                             قیمت مردی و شرف گران شد نیامـــــــدی

سیــــل برهنگان پســـت به رقص و آواز و هــــوس  

                                           به عصر ما دجّال ها عیان شد نیامـــــــــدی

به جــــــــــــــــوخه آویخته شد ســـر نجابت و حیا    

                                         قامت ایمان و عمل کمان شد نیامــــــــــدی

جــــــوانه هـــــــــا پیر شـــــدند ز انتـــــظار آمــدن  

                                       ریشه ی هرزگی دگر جوان شد نیامــــــــدی

سکوت دیده ها بشــــــد بستر مـــــرگ لحظــه ها

                                     خسته ز انتظارها زمان شد نیامـــــــــــــــدی

هوای طــــــوفانی دل کـــــرده هوای دیــــــــدنت 

                                    ز چشم ما سیلاب ها روان شد نیامـــــــــــدی

شعر از خادمة المهدی :لطفا آن را با ذکر منبع در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید. 


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن بیا برگرد جمعه 85 شهریور 10  ساعت 11:41 عصر

بــــــیا بـــــر گـــــرد

من و یک بیستون غم ،من و  هفت خان نه هشت خان رستم

چه پر در است خاک سرد و خاموش وجودت !

نخواهی یا نمی بینی که می خشکد نهال آرزویت

مجال زنده ماندن نیست در این گرداب

در این رستنگه دیرین گل های اقاقی

میان زادگه نیلوفر آبی احساس

چه پر موج است دریا !

چه خاموش است بغض ابر مرده !

دلم تنگ است. چرا ای ابر نمی گریی؟ چرا باران نمی باری؟

چه تاریک و چه ناپیداست کوچه !     بیا برگرد...

خدایا راه چاره کو؟  که دستم را بگیرد تا که برگردم؟

که پاسخ گوید این آوای خاموش؟

که می بیند دلم را که می گردد با مردن هم آغوش؟

دلم چون بید می لرزد   خدایا من چه می بینم؟

میان خاک تیره   گِلی روشن    که گویی رد پای عابری خسته

که در هر جای پایش رخنه نوری است

به تکه چوب خشکی روی این گل گرم بازی

به یاد روزهای خامگی های دیرینه

به یاد قلب های گرم و بی کینه

و من تا کی نقاشی به روی خاک پر دردت کشم دوست؟

ترک هم برنمی دارد دل نرمت با این چوب نقاشی...

تو هم بشکن همچون ساقه من

تو هم خم کن نگاهت را همچون قامت من

تو را سوگند بر عشقت،خدایت     بیا برگرد...

شعر از خادمة المهدی :لطفا با ذکر منبع آن را در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید.


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

نویسنده مطالب :   ۩ طلبه ی جوان ۩  

عنوان متن وصــل شیرین سه شنبه 85 مرداد 31  ساعت 8:22 عصر

وصــــــــــل شیـــــــــــــرین

دل سبزت توی کـوچه نشـون از خزون گرفته ** تو سکوت دشت تشـنه یه جایی امون گرفــته

 توبهــونه ای برای گــــریه ی غروب ســــاحل** کشتی عشقتو سـاختم کردمـش روونه ی دل

 ســایبــون رو ســــر تو برگـــای سبز بهـــاره** بمیره دونه ی بارون که به عشـــق تو نبــــــاره

تو کـویرخستگی هام یه جایی اروم می گیـرم**از غم فراق و دوریت روزی صد دفعه می میـرم

 رنـگ لبهات لاله گون و تو نگات عشق و جـنونه**می دونم که خیلی خونه دلت از دست زمـــونه

 روی قلبت لاله کاشتی تا بگی که خیلـی خونـه**روز و شــب دلــت برای عاشـــقات داره بهـونه

عاشق زارت همیشه از خودش فراری می شه** واسه ی وصل شیرینش بیستون میزنه تیشـه


 پلک هایت را خاکروب دیده ی باطن کن.دریچه های گوش ظاهرت را ببند و در حیطه ی وجود خود را رها کن.چه می بینی و چه می شنوی؟ایا جز نوری که هادی توست می بینی؟نوری که تورا به سوی خویش فرا می خواند.وآیا نوای هل من ناصر ینصرنی او را می شنوی؟که چگونه تو را برای یاری و مدد می خواند؟حال اگر به تو بگویند تا ظهورش چند صباحی بیش نمانده چه خواهی کرد؟آیا کوچه های دلت را برای خیر مقدمش چراغانی کرده ای؟آیا آب دیدگانت را برا ی آب و جارو کردن این کلبه ی حقیر سرازیر نموده ای؟آیا فرش نگاهت را برای زیر اندازش نیالوده ای؟آیا ردایت را برای سجاده اش مهیا کرده ای؟ آیا زبان دلت را برای خواندن 2رکعت نماز عشق در محضر استادی اش تطهیر نموده ای؟

 

  شعر از خادمة المهدی :لطفا شعر را با ذکر منبع  در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید


 حرف دل نظر بده دعات کنم  ( )

<      1   2      
 

: ۩ تاظهــور ۩ دوستدار شما طلبه ی جوان